شب از اونجايي شروع ميشه كه تو چشماتو مي بندي...

نا عادلانه

خورشيد را چه ناعادلانه بين من و تو دو شقه كردند
تنهايي اش سهم من است،
و گرمايش سهم تو...
غروبش سهم من است،
و طلوعش سهم تو...
دريا چه نا حق بين من و تو دو تقسيم كردند...
ساحل آرامش مال تو،
نا آرامي امواجش براي من.
من ميان امواج بي رحم دست و پا مي زنم،
و امواج كم جان كه در ساحل مي ميرند پاهاي در آب فرو شده ي تو را نوازش مي كنند...
باران را چه بي ملاحظه ميان من و تو قسمت كردند.
رطوبت اشكهايش سهم من است،
و خنكايش سهم تو...
وحشت ناامني در پنجه هاي رعدش مال من است...
و موسيقي زيباي صدايش براي تو...
مي بيني چه ناعادلانه همه چيز ميان ما تقسيم مي شود؟
همه بي عدالتند...
اما خداي من چقدر مهربان است.
كه شب بيداري را به من بخشيد تا شبهاي پر ستاره خود را تماشا كنم...
خداي من به راستي پناه بي پناهان است...


گزارش تخلف
بعدی